سفارش تبلیغ
صبا ویژن

زیبایی دانشمند در عمل به دانشش است . [امام علی علیه السلام]

داستان میز گرد با خدا ...

ارسال‌کننده : سید محمد در : 88/4/14 3:0 عصر


قصه ی تیره روزی های مردی است بی بند وبار یا شاید خداشناس !
همراه با برخورد های اجتماعی و مذهبی !
و یک جریان ظاهر گرای دینی !
قصه ی جوونکی است که به تقلید عرفا قصد میزگرد گرفتن با خدا رو داره غافل از اینکه واقعیت چیز دیگه ایه . اما فک میکنه فقط تورستورانا میشه میزگرد گرفت یا توی قهوه خونه های سنتی !
خلاصه راه میفته و یه قهوه خونه پیدا میکنه و پشت میز میشینه ودادمیزنه چایی
ولی ...

نه گارسونی هست نه قهوه نه چایی /
فک میکنی کجا اومدی نشستی/
مگه حرف زدن با خدا الکیه/
یا اینکه میزگرد گرفتن زورکیه/
نه عزیز من خدا به تو یکی وقت نمیده/
وقت خودت و تلف نکن گوش نمیده/
تو که دفتر دلت خط خطیست /
مگه دیدار با خدا یا حرف زدن با خدا الکیست/
گوش کن ببین چی میگم تو گوشت :
این قهوه خونه ای که تو توش نشسی جای مردای مومنه صالحه /
جای اونایی که دعا میکنن/
همش شبا خدا خدا میکنن /
اینجا جای آدمای باحاله / میخوای بیای اینجا محاله /
اونایی که قرار بیان اینجا پول ندادن /
با نماز شب این وقت و خریدن /
همه میدونن چجوری با خدا هم کلوم شن/
یا تسبیح میندازن یا خم و راست میشن /
اینه راهش عزیزم برو برنگرد / برو آدم شدی یقه آخوندی شدی برگرد /
شبا تا صبح تو خیابونی / گناه و معصیت میکنی و میخندی /
فک میکنی خدا نعوذ بلله کر ِ/
تموم فهشایی که دادی خدا شنیده / تموم چشم چرونیات وخدا دیده /
یادته تو خیابون بیمارستان (یه خیابون تو شهر ما که عبور خانما بیش از حد استاندارد) تردد داشتی ؟ /
تو پاساژا بودی و شب و روز وقت نمیشناختی ؟ /
یادته خیابونا رو متر میکردی ؟ / تا یه دختر میدیدی سلاملیک میکردی ؟ /
خدا یکی میخواد مثه من ریش داشته باشه /
یکی میخواد شب و روز تو مسجد باشه /
یکی میخواد نگین انگشترش عقیق باشه تبرک باشه /
نه اینکه عکس رو پیرهنش بازیگرای غربی باشه /
یکی میخواد که قرآن خون باشه / نه اینکه مثه تو رپ خون باشه /
خیلی خب برو وقتمو نگیر / داره اذون میشه برو وضو بگیر /
حالا دیگه نوبت جوونه / که اتهامای حاجی رو از خودش برونه /
جوون میگه : حاجی تو که اینهمه
چیز از خدا میدونی ،
مگه نمیدونی خدا ارجوه لکل خیر ِ /
و آمن سخطه کل شر ِ /
مگه نمیدونی خدا یعطی الکثیر بالقلیل ِ /
حالا منم که زیاد نخواستم / میخوام خدا رو ببینم و برم /
تعجب نکن حاجی اینا رو تو مسجد دیدم / تو دیوار زده بود منم با معنی خودنم /
حاجی میگن این ماه ، ماه ِ رجبه / ماه استغفار و اعتکافه /
حاجی بذار منم خدا رو ببینم / عرض سلام و ادبی بکنم /
حاجی منو رد نکن ، خدا که رد نمیکنه تو هم رد نکن /
حاجی یهو بخودش اومد / رفت تو فکر و یهو بهوش اومد /
بخودش گفت : حاجی بابا تو دیگه کی هستی / تو که دست شیطون و بستی /
این کارایی که میکردی چی بود / این حرفایی که میزدی چی بود /
چجوری حالا میخوای جواب خدا رو بدی / جواب این بنده ی خدا رو چی بدی /
حاجی این همون قصه ی موسی و شبانه /هر کی به زبون خودش خدایی داره /
دیگه نمیخوام سرتون و درد بیارم / میخوام خلاصش کنم و زود بگم /
حاجی که داشت بلند بلند فکر میکرد / حرفای بی حسابشو هی دنبال میکرد /
دید جوونک پای میز نشسته / پای حرفای خدا نشسته /
میز گرد گرفته و حساب کتاب میبره / از خدا ی خودش عتاب خطاب میبره /
حاجی حالا فهمیده چه غلطی کرده / به قول خودش تو لجن گیر کرده /
کار حاجی ما همین بود / یواشکی نماز قضا هم میخوند /
تا یه چن نفر مثه خودش رو میدید / ولضالین و تا ته میکشید /
جوون کارش تموم شد بلند شد ایستاد / هی به حاجی نیگاه نیگاه می انداخت /
اون که خط خطیا رو پاک کرده بود / با اون دلش برا خودش خدا ساخته بود /
به حاجی گفت :
میتونی با خدا هم اتاق شی / ولی نمیتونی با خدا همکلاس شی /
به جای قهوه خوردن و گفتمان / به جای غیبت کردن این وآن /
باید خدا رو داشته باشی / نه اینکه اونو فراموش کرده باشی /
زود باش بریم نماز جماعت شروع شد / آخ که وقت ثبت نام اعتکاف تموم شد /
حاجی که خسته شده بود از این کار / ریشش و گرفت و خوند حرم شیبتی علی النار /  




کلمات کلیدی : حاجی جون، ریش، انگشتر، قهوه خونه، گناه و معصیت، خدا، اعتکاف، میز

جنبش  وبلاگی حمایت از طلبه سیرجانی