سفارش تبلیغ
صبا ویژن

اساس دانش بردباری است . [امام علی علیه السلام]

من و خاک ... ! ( سفر به جنوب)

ارسال‌کننده : سید محمد در : 89/1/11 2:48 عصر


قصه ام را میسازم با صدای خاک
قلمم باران است نغمه هایم از اشک
چشمهایم پر زشک
دیروز امروز فردا           قصه ی خاک مگر بیشتر است ؟!
قصه ام پررنگ است
رنگهایش روشن            دردهایش پر درد
سین قصه هایم هفت است
غربت سین هایش پر درد است
شک و تردید مرا گم کردست 
شک و تردید ز خاک است ولی
خاک با من نغمه خوانی میکند
پیر و خاک خورده و فرسودست
در دل قصه ی من قصه ی خاک هم قصه ست
کوله بارش پر ِ پر
از رشادتهایش         پهلوانی هایش
هی می گرید و هی می گوید
می گرید از این خون که در دل دارد
خون دل خوردست از این وفاداریهایش
گفتن او چه بس بود و دراز
پر ِ راز      
بانگهایش حمله ور بود و فراز
از کبوترها گفت             و از آن جغد های مخوف
شک من بی وزن شد      
و قصه ناگهان پررنگ شد           
بحر خون بود و سکوت               هوش ما هم رفته بود
بغض در چنگال او 
بعد از آن فریاد از پی فریاد ها
از کبوترها گفت        و از آن دام های بی روح          از خار های بی جان
تیرهایی که سر از خاک به در می آرند
از زوزه ی گرگ ها می گوید
پرواز کبوترها را                  آه دل کرد
سووشون برپا شد            
خون دل از این بود
خاک چه دانست که او غمزه ی غمازه شدست ؟!
نوبت نقالی من هم شد
رخصت و خاک به من فرصت گفت
اهل یک آبادیم         خرده هوشی دارم                ذوقکی وشعرکی
شاهنامه ی این خاک را من خوانده ام      
تیر و ترکش هایش را من دیده ام
حرفهایت عیدی
رنگ های قصه من رنگ توست                    گرچه پر رنگ تر است          اما لباسم خاکی ست !
.....................................
شاعر : سید محمد



کلمات کلیدی : خاک، رنگ، درد، شهید، جنوب، قصه، شاهنامه، لباسم، غمزه

بچه شیعه بیدار باش ! (روزی که به حسین لبیک گفتم)

ارسال‌کننده : سید محمد در : 88/10/14 7:55 عصر

محرم و عاشورا یه بها نست یه بهانه که الگوها مون و پیدا کنیم و شخصیت سازی کنیم یا شخصیت تعویضی .
لذا مهم تر ازهمه بصیرتیه که نیاز داریم برای درک الگوها . اصلا خود همین درک و بصیرت هم یه الگو داره توی عاشورا و محرم .
(میگم الگوش و ...) همه میدونیم که اشک جاری نمیشه جز با معرفت . اندوه حقیقی نیست برای ما جز با معرفت .
وقتی امام (ره) میگه محرم و صفر است که اسلام را زنده نگه داشته نشون میده هم نسبت به این معرفت داشته و هم اینکه اگه واقعا درک کنیم و بصیرت پیدا کنیم به ماه غم حقیقتاً اسلام حفظه ....
فلسفش میشه این .... حسین شناسی معلول خداشناسی است و خداشناسی معلول بهره ی ما از مطالعاتمان از طبیعت و فراطبیعت . دقیقا میخوام بگم که اعتفاد به توحید و معاد هسش که درک واقعیه از عاشورا داره و الا همش میشه حب اهل بیت.
این قبول ولایت هسش حب حسین را له درجه اعلی میرسونه و اونوقته که میفهمم حرکت حسین از 8 ذیحجه تا 2 محرم از مبدا تا مقصد به چه دلیل و به چه هدف بوده . حالا بیاین برگردیم به شروع سخنمون .
درک را یافتیم و حال از گرفته هامان استفاده میکنیم . نمونه ای از درک عینی حضرت قاسم (ع) است . مرگ در کربلا برای من از عسل هم شیرین تر است. این نهایت تفکر یک جوان 18 ساله (تقریبا) از اون واقعس . و دلیلش این بوده که خدا رو شناخته و میدونسته که حسابی هم در کار هست .

بصیرت بصیرت بصیرت ... همه ی درگیری ها و جدال ها از بی بصیرتیه ... هر کی بفهمه کربلا چی بوده بدون روضه و فقط با شنیدن " تن تکه تکه شده ی قاسم " " غیرت اباالفضل" " نماز نشسته ی زینب" و وو از ضجه بیهوش میشه .

آی بچه شیعه بیدار باش ! نذار یه بار دیگه سکوت علی ( که سکوت نبود ) تکرار بشه و بعدش هم جام زهر حسن و بعد هم
سر به نیزه رفتن قطب عالم امکان . (علیهم السلام)* صلوات* 




کلمات کلیدی : شهادت، عاشورا، قاسم، الگو، شیعه، معرفت، بصیرت، غیرت، محرم

داستان میز گرد با خدا ...

ارسال‌کننده : سید محمد در : 88/4/14 3:0 عصر


قصه ی تیره روزی های مردی است بی بند وبار یا شاید خداشناس !
همراه با برخورد های اجتماعی و مذهبی !
و یک جریان ظاهر گرای دینی !
قصه ی جوونکی است که به تقلید عرفا قصد میزگرد گرفتن با خدا رو داره غافل از اینکه واقعیت چیز دیگه ایه . اما فک میکنه فقط تورستورانا میشه میزگرد گرفت یا توی قهوه خونه های سنتی !
خلاصه راه میفته و یه قهوه خونه پیدا میکنه و پشت میز میشینه ودادمیزنه چایی
ولی ...

نه گارسونی هست نه قهوه نه چایی /
فک میکنی کجا اومدی نشستی/
مگه حرف زدن با خدا الکیه/
یا اینکه میزگرد گرفتن زورکیه/
نه عزیز من خدا به تو یکی وقت نمیده/
وقت خودت و تلف نکن گوش نمیده/
تو که دفتر دلت خط خطیست /
مگه دیدار با خدا یا حرف زدن با خدا الکیست/
گوش کن ببین چی میگم تو گوشت :
این قهوه خونه ای که تو توش نشسی جای مردای مومنه صالحه /
جای اونایی که دعا میکنن/
همش شبا خدا خدا میکنن /
اینجا جای آدمای باحاله / میخوای بیای اینجا محاله /
اونایی که قرار بیان اینجا پول ندادن /
با نماز شب این وقت و خریدن /
همه میدونن چجوری با خدا هم کلوم شن/
یا تسبیح میندازن یا خم و راست میشن /
اینه راهش عزیزم برو برنگرد / برو آدم شدی یقه آخوندی شدی برگرد /
شبا تا صبح تو خیابونی / گناه و معصیت میکنی و میخندی /
فک میکنی خدا نعوذ بلله کر ِ/
تموم فهشایی که دادی خدا شنیده / تموم چشم چرونیات وخدا دیده /
یادته تو خیابون بیمارستان (یه خیابون تو شهر ما که عبور خانما بیش از حد استاندارد) تردد داشتی ؟ /
تو پاساژا بودی و شب و روز وقت نمیشناختی ؟ /
یادته خیابونا رو متر میکردی ؟ / تا یه دختر میدیدی سلاملیک میکردی ؟ /
خدا یکی میخواد مثه من ریش داشته باشه /
یکی میخواد شب و روز تو مسجد باشه /
یکی میخواد نگین انگشترش عقیق باشه تبرک باشه /
نه اینکه عکس رو پیرهنش بازیگرای غربی باشه /
یکی میخواد که قرآن خون باشه / نه اینکه مثه تو رپ خون باشه /
خیلی خب برو وقتمو نگیر / داره اذون میشه برو وضو بگیر /
حالا دیگه نوبت جوونه / که اتهامای حاجی رو از خودش برونه /
جوون میگه : حاجی تو که اینهمه
چیز از خدا میدونی ،
مگه نمیدونی خدا ارجوه لکل خیر ِ /
و آمن سخطه کل شر ِ /
مگه نمیدونی خدا یعطی الکثیر بالقلیل ِ /
حالا منم که زیاد نخواستم / میخوام خدا رو ببینم و برم /
تعجب نکن حاجی اینا رو تو مسجد دیدم / تو دیوار زده بود منم با معنی خودنم /
حاجی میگن این ماه ، ماه ِ رجبه / ماه استغفار و اعتکافه /
حاجی بذار منم خدا رو ببینم / عرض سلام و ادبی بکنم /
حاجی منو رد نکن ، خدا که رد نمیکنه تو هم رد نکن /
حاجی یهو بخودش اومد / رفت تو فکر و یهو بهوش اومد /
بخودش گفت : حاجی بابا تو دیگه کی هستی / تو که دست شیطون و بستی /
این کارایی که میکردی چی بود / این حرفایی که میزدی چی بود /
چجوری حالا میخوای جواب خدا رو بدی / جواب این بنده ی خدا رو چی بدی /
حاجی این همون قصه ی موسی و شبانه /هر کی به زبون خودش خدایی داره /
دیگه نمیخوام سرتون و درد بیارم / میخوام خلاصش کنم و زود بگم /
حاجی که داشت بلند بلند فکر میکرد / حرفای بی حسابشو هی دنبال میکرد /
دید جوونک پای میز نشسته / پای حرفای خدا نشسته /
میز گرد گرفته و حساب کتاب میبره / از خدا ی خودش عتاب خطاب میبره /
حاجی حالا فهمیده چه غلطی کرده / به قول خودش تو لجن گیر کرده /
کار حاجی ما همین بود / یواشکی نماز قضا هم میخوند /
تا یه چن نفر مثه خودش رو میدید / ولضالین و تا ته میکشید /
جوون کارش تموم شد بلند شد ایستاد / هی به حاجی نیگاه نیگاه می انداخت /
اون که خط خطیا رو پاک کرده بود / با اون دلش برا خودش خدا ساخته بود /
به حاجی گفت :
میتونی با خدا هم اتاق شی / ولی نمیتونی با خدا همکلاس شی /
به جای قهوه خوردن و گفتمان / به جای غیبت کردن این وآن /
باید خدا رو داشته باشی / نه اینکه اونو فراموش کرده باشی /
زود باش بریم نماز جماعت شروع شد / آخ که وقت ثبت نام اعتکاف تموم شد /
حاجی که خسته شده بود از این کار / ریشش و گرفت و خوند حرم شیبتی علی النار /  




کلمات کلیدی : حاجی جون، ریش، انگشتر، قهوه خونه، گناه و معصیت، خدا، اعتکاف، میز

جنبش  وبلاگی حمایت از طلبه سیرجانی