شعري كه گذاشتي خيلي به دلم نشست ياد اين شعر افتادم
خليل آتشين سخن
تبر به دوش بت شكن
خداي ما دوباره سنگ و چوب شد نيامدي
تمام روز هفته را به انتظار جمعه ام
دوباره صبح ظهر نه غروب شد نيامدي
خيلي شعر قشنگيه اگه كاملش و خواستي بگو تا بهت بدم
قربانت تو خواهرت