سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خداوند، روز قیامت به سه تن لبخند می زند :کسی که شبانه برمی خیزد و نماز می خواند، مردمی که برای نماز، صف می بندند ؛ و مردمی که برای پیکار با دشمن صف می بندند. [.رسول خدا صلی الله علیه و آله]

بخوان ! ...

ارسال‌کننده : سید محمد در : 87/1/16 1:17 صبح

 

همیشه صداهایی در طبیعت و رازهایی در آسمان هست که همه کس نه تواند آن را بخواند نه آن را بشنود ...

صدایی که از عالم بالا ،‏ از آن سوی ستارگان ، صاف تر از قطره ی شبنم و نازک تر از وزش نسیم صبح به شکل وحی و به طرز الهام بلند است .

برای شنیدنش گوش د دلی می خواهد که مانند دیگر ها نباشد ...

و محمد به دنبال این صدا بود ...

همیشه به این کوه بی صدا می آمد تا آن صدا را بشنود .

تنهایی محمد ،‏شب ها و روز ها اسرار انگیز بود .

این کوه دگر روحی تازه پیدا کرده بود و آن روحش محمد بود ....

گاهی بر فراز آن کوه قدم بر می داشت و گام های پهن بر میداشت ...

وقتی بر روی سنگ های داغ می نشست ، نه گرما ، نه سرما و نه حرارت و بخار مکه را ،‏که گاهی به غلظت یک دود بر آسمان آن مانند پرده ی چرک تاب می افتاد ،‏هیچ کدام اینها را احساس نمی کرد .

ساعت های پیاپی یکجا و بی حرکت می ایستاد گویی که فقط جسدش در آنجاست ...

                     

در آن حال روحش کجا بود ؟

وقتی وجودش را در آنجا احساس می کرد ،‏ حرکت نفسش به قدری آهسته می شد که پنداری تنفس نمی کند ...

وقتی احساس صعود می کند ،‏ دیگر جسمش هست و روحش به پرواز در آمده .

حرکت نفسش به قدری تند می شد که می خواست قلبش را مانند قطعات کوه آتشفشان از جا بکند و بیرون اندازد ... به آن طرف آسمان ها...

غار حرا چه بود ؟

 برای همه کوهی بود مانند کوههای دیگر ...

ولی برای محمد چه بود ؟

مرکز تخیلات و تفکرات آسمانی ... منبع الهامات غیبی ... الهاماتی که انسان عادی از عشق و موسیقی میگیرد و او از سرچشمه ای می گرفت که ابدیت نام داشت  ...

ستارگان در آسمان می درخشیدند . ماه نور ملایمی را همه جا پخش می کرد . در بالای کوه و اطراف غار کسی نبود جز او ....

آن قدر آنجا ماند تا روحش از تفکراتش سیراب شد ...

و شد آنچه شد ...                           




کلمات کلیدی :

جنبش  وبلاگی حمایت از طلبه سیرجانی