ارسالکننده : سید محمد در : 89/10/28 6:32 عصر
جهاد نامه اردو جهادی تابستان :.
فصل اول
ماه رمضون بود. هوا هم تا دلتون بخواد گرم. کلاس قرآن من به توصیه استادمون ساعت 10 تا 12 صبح شده بود.
برای همین نزدیک اذون که میشد به مسجد نزدیکمون که مصلی نماز جمعه هم بود می رفتم.
معمولاً ماه رمضونا بعد از نماز ظهر و عصر بچه ها تو مسجد می مونن. بعضیا قرآن می خونن.
بعضیا بحث میکنن و .. من از اونایی بودم که وقت قرآنم رو تنظیم می کردم تا بعد از ظهرها به بحث و مطالعم برسم.
توی یکی از محله های شهر مسجد کوچیکی بود که به احترام شهید طاهری ساخته بودنش. مسجد قائم(عج) .
هنوز ساختش کامل نشده بود و ما توی طبقه زیرین مسجد یا بهتر بگم حسینیه، نماز میخوندیم یا مراسم شبهای رمضون رو برگزار میکردیم.
فاصله ی روستای ما با شهر 10 دقیقه ای فاصله داشت و من باید ساعت 10 خودم رو به مرکز شهر می رسوندم که به موقع سر کلاس قرآن حاضر بشم. انصافاً روزهای گرمی رو می گذروندیم. من هم با موتور و این فاصله 10 دقیقه ای .
اما روزهای رمضان رو نمیشد از دست داد. بعد از نماز خودمو به مسجد قائم(عج) می رسوندم و با بچه ها وحاج آقا خواجوی فرد بحثمون رو شروع می کردیم. حاج آقا خواجوی فرد، طلبه ای بود که دروس حوزویش رو ورامین خونده بود و برای مدتی با خانمش به برازجون اومده بودن.
توفیقی هم شده بود وبه تصمیم بانی مسجد قائم(عج) که برادرشهید طاهری بود، امام جماعت مسجد روبرعهده گرفته بود.
غیر از من، حمید، سجاد وبرادرش حسین، رضا، محمد و مهدی که برادر زاده های شهید بودن توی جلسه ی بعد از نمازمون حضور داشتن و با هم بحث می کردیم. بحثامون پیرامون کتابی بود به اسم " اندیشه های پنهان" ازانتشارات لیله القدرکه بیانات آیت الله صفایی حائری (رحمه الله علیه) در اون ذکر شده بود. و خلاصه تقریباً هر روز رمضان کار ما بعد از نماز ظهر و عصر، شده بود رفتن به مسجد قائم (عج) و خنده و شوخی و دستکاری سیستم صوتی (برای حسین حسین گفتن و مداحی) و یه خورده هم کتابخوانی.
تقریبا اواخر رمضون بود. فقط من و حمید و حاج آقا اون روز تو مسجد بودیم. حمید دانشجو بود. توی چند تا تشکل دانشگاهی هم عضویت داشت و فعال بود. ارتباطاتی هم با تشکل های دانشگاه های بوشهر داشت. من هم تازه قبول شده بودم دانشگاه .رشته مهندسی برق.
حمید مکانیک بود. هردومون هم عشق کارای فرهنگی و تشکلاتی داشتیم و دم از بسیجی بودن می زدیم. بحثامون که تموم شد، حمید به من گفت: سید اردو جهادی میای؟ من که جا خورده بودم، پرسیدم : کی ؟ کجا؟ با دانشگاه؟ حمید گفت: سید میای یا نه ؟
منم که تصویر و تجسم قشنگی از اردو جهادی تو ذهنم داشتم و وقتی از تلویزیون میدیدم حسرت می خوردم که خدایا کی میشه منم با بسیج اردو جهادی برم، گفتم، آره آره میام. حالا کجاست ؟ حمید موبایلش رو به من نشون داد.
پیامی بود از طرف بسیج دانشجویی تربیت معلم علامه طباطبایی که دعوتش کرده بودن به اردو جهادی و ته صفحه پیام نوشته بود مکان اردو، روستای
پُرجونَک. پرسیدم : پَرجونک ؟! این دیگه کجاست ؟! حمید خندید و گفت :
ادامه دارد ...
پیوست : (صلوات)
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : سید محمد در : 89/9/5 11:51 عصر
به دعوت فرزند خاک به موج وبلاگی بسیج و بسیج واقعی دعوت شدم
چهارم آذر89 – عید ولایت ...
- نکات آقا :
- اخلاصتان و بسیجیتان بروز نگه دارید .
- فریب خوردن در فتنه ها بخاطرپیروی از فرعون درونی است .
- هرچه با اخلاص تر، با خداتر باشید، با بصیرت تر می شوید .
..................................../
وقتی حرف از احیای اطلاعات میشود
وقتی میگویند جنگ ، نرم است و تهاجم خفیف است
وقتی تذکرات بر تدبیرات فرهنگیست
وقتی عده ای فریب می خورند و از فرعون های ناخود آگاه پیروی میکنند
و وقتی چشم ها و گوش ها خوب باز نمیشود، یا به قولی بصیرت به تنگ آمده است /
یعنی بسیجی شیعه، مبارز ِ حق، ما برای فتح این جنگ نیاز به مبارزه تو داریم /
نیاز به تفکر تو داریم، تا به پوتین و ام یک و کلاش تو /
اخلاص و بسیجیتان را بروز نگه دارید یعنی :
بیکار نشستن ِ ما = حفره ای در جنگ نرممان
مگر نه اینکه ما افسران این نبردیم ؟!
وظیفه افسر آیا این نیست که از مافوق خود اطاعت کند ؟!
نیاز به این داریم که ریشه بسیج را در تمام نهادها و عرصه ها پیچ وتاب دهیم .
اصلاً مگر تا ملت بسیجی نشود صدای ما به آن سوی مرزها میرسد ؟!
شیطان حتی خود را هم به میدان انداخته و این یعنی اختلال در نظم نوین جنگیشان
اگر بصیرت – خلوصیت – دبیریت – به هم گره بخورد نتیجه آن این است که عملیات هایمان به بار نشسته و نتیجه داده .
این جمله را فراموش نکنید که :
" بسیجی یعنی علی (ع) که تمام وجودش وقف اسلام بود"
گاهی نیاز به سکوت است ولی این سکوت چه بسا از های و هووی مؤثرتر
گاهی هم به نیزه پرانی و شمشیر زنی نیاز است و تاختن
................................../
شما بچه بسیجیا مگه تو مجالس روضه و سینه زنی و تو منطقه و طلاییه ،
حسرت نمیخوردید که چرا تو جنگ نبودید ؟!
دیگه جنگ داغون تر از این ؟!
خطیرتر از این ؟!
دنبال شهادتیم ولی یادمون میره بجنگیم . شهادت بدون جنگ ؟!
جلو آقا اشکمون در میاد، بیت روکه ترک میکنیم حتی شعارها هم برا بعضیا عوض میشه.
شهادت یه بسیجی وابسته به بصیرت و اخلاص و خدایی بودنشه
جمله شهید زین الدین هیچ وقت از سرم بیرون نمیره :
شهید میگفت : اینایی که میان و احساسی رفتار میکنن میگن ما خودمون میخوایم بریم و جنازه ی رفیقمون، برادرمون، بابامون رو برگردونیم از خط فک نکنن که اینجا کسی فک نیست.
اینجا یه عده شبا خواب ندارن برا اینکه تن یه بسیجی رو خاک افتاده و همش تو فکر برگردوندنشونن.
ولیکن باید با فکر و تدبیر جلو رفت . ما داریم میجنگیم ...
کلاً ما بسیجیا باید تو این حواشی بچرخیم .
شلمچه و طلاییه و مارد و شرهانی و فتح المبین و چزابه و جبهه غرب رفتن برا تجدید پیمان و گرم کردن انگیزست .../
نیاز داریم به فیلم ساز بسیجی تا فیلمامون تو حکومت ولایت فقیه، فمینیستی در نیاد ولیبرالیستی .
نیاز داریم به فرمانده گردان و تیپ تا ارتش سایبریمون، ضربه نخوره . خوردم مثه زمان جنگ جایگزین شه.
نیاز داریم به اتاق فکر.
موج وبلاگی یه گوششه تازه . چرا همه ما که بسیجی وار مینویسیم نریم تو قالب یه تشکل سایبری؟!
دخترای بسیجی سربازی نرفتن ولی اگه تو فضای مجازی هستن و سربازی نکنن، عقب افتادن از سپاه ؟!
خواهر بسیجی محافظه کاری رو بذارکنار! تا کی سازش! امر به معروف کن با عملت با زبانت!
خواهر ِ من! شما که نادانسته بد حجاب شدی! تأمل کن که کیا تکه تکه شدن رو سیمای خاردار!
من تو منطقه دیدم که چجوری آرپیجی شلیک میشد و به هدف میخورد و شما تصور کنید که رزمنده ما بسیجی ما بلند میشد، مردانه جلوی تانکها و تیرها و خمپاره ها و آرپیجی ها شلیک میکرد! حجاب تو یعنی لبخند رو لب اون بسیجیه!
سیاسی باش بسیجی !
کیّس باش بسیجی !
بگوش و بهوش باش بسیجی !
اجر شهادت میخوای ؟! همینه !
نکنه توطئه ای بشه و نقشه های شومی کشیده شه و تو نفهمی ؟! بیدار شو بسیجی ؟!
شعور بسیجی یعنی دغدغه چجور مبارزه کردن داشتن ؟!
و به قول آقا: هر کی یه جورایی قدم بر میداره برا حفظ و نشر این انقلاب؛ در هر زمینه ای وبا هر وسیله ای یعنی بسیجی .
...................../
بسیج لشکر مخلص خداست !
بسیجی باش بسیجی !
................................../
پا نوشت:
- هر کی میخونه این پست رو سعی کنه این موج رو ادامه بده. اینم مبارزس. ای که دسستان میرسد کاری کنید. مختار نامه رو کی میبینه؟ تا دیر نشده و پشیمون نشدیم و جوونیم و این شورا تو سرمون و دغدغه داریم یا علی ...
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : سید محمد در : 89/8/15 5:45 عصر
" لطفاً جنوبی بخوانید"
... 7 ماه قبل کن کووور
... ننم : عزیزم، قربونت برم امسال حتماً باید بری دانشگاه هااا ...
... مو : رو چشم نِنه، ای خدا بخواد ...
... ننه : الهی فدات شم، میخوام مهندس بشی مثه بچه ی خاله عزتاااا...
... مو : نِنه جون بچه خاله عزت دانشگاه آزاده ...
... ننه : دورت گشتم،دلم میخوا بری تهروووونااا ...
... مو : آخه نِنه جون، چه فرقی میکنه؟! تو دعا کو مو برم دانشگاه ... (البته علاقه ای نداشتم به دانشگاه و بعد ...)
ننه : یا علی! مو میرم خونه زهرا خانوم ... برو جوووون برو درسته بخووون ...
....../
بـــــــــــــــــــــــــــله
و این بود که ما خواندیم و خواندیم و خواندیم تا .............
......./
1 هفته قبل از ورود به دانشگاه، در اردو جهادی .
صدای حضرت آقا در یک کلیپ صوتی: شما دانشجویان بسیجی باید تدبیر داشته باشید. انتظاری که من از دانشجو دارم این است سیاسی باشد. سیاسی هم نه یعنی اینکه هی مرتب از این حزب به آن حزب برود و بیاید و تمام وقت خود را این بگذارد. نه! باید از اوضاع سیاسی دانشگاه اطلاع داشته باشد. بداند اطرافش چه میگذرد. دانشجو نباید محافظه کار باشد. و نباید هم با بی تدبیری پازل دشمن را کامل کند............
............../
1 هفته بعد از ورود به دانشگاه .
مال ما هم مثه همه ی دانش گاهـ های کشور یخته ... آره ... از همینا که میگن لیبرالیسم و سکولار و ... و البته آقا میگن باید اسلامی شود.
به یاد حرف ننم افتادم که میگفت ممد! اگه میخوای زن بهت بدم برو درس بخون مهندس شو بعد بیا تا دختر ... برات بگیرم. آخ ننه چه به روزم اوردی؟!
اما انگار تکلیفی سنگین بر دوش افتاده است گویی که کوه را حمل میکنیم . خدا بگم چیکار کنه این اساتیدو ... خب بابا جون درستو بده برو.
یا نمره بده جیگر.
ما ریشو ها به قول بچه های قشنگنویس نشریه بی رودرواسی، گناهمون اینه که میخوایم صدای حق رو در بیاریم... و البته افراط نمیخوایم کنیم.
اما ببینید مظلومیت ما را که ما را افراطی، چاپلوس، تندرو، دنبال وام، (شـــــــــ صداشو در نیارید) ، میخوانند و ما هم باید به مخیلات خود راه نداده و حساب کنیم که با کسی حسابی نداریم.
اما حرف آقا که ما ریشو ها(بسیجیای باحال) دل و قلوه براش میدیم، و برخلاف بعضیا خیلی هم تره خورد میکنیم، نمیذاره ما شب و روز داشته باشیم.
و البته ادای دین و تکلیف هست. مگر جنگ نرم را چه تعریف کرده اند؟ ت ه ا ج م ف ر ه ن گ ی که های و هووی میشود چیست ؟
حالا هر چی بلدیم دیگه باید رو کنیم ...
فرمود کرسی آزاد اندیشی ! رو چشم
فرمود کار فرهنگی ! رو چشم
دانشجوهای عزیز و مخلص و بسیجی (بسیجی یعنی اینکه به هر طریقی نگذاشت ارزش های انقلاب له شد ) تو رو خدا هوای اطرافتون و داشته باشین ... حق رو علم کنین ... سر و صدا تون در بیاد ...
... به قول حاجی تو کارگاه فن مناظره، ما اقلش یه دانشجو که بتونه دفاع کنه عمیق از ارزشها و استدلال کنه و منطقش محکم باشه تو هر کلاس داشته باشیم، دیگه مشکلی نداریم.
... کار کنید ... پیشنهاد بدین ... فضا ها رو پر نکنید با شررر و وررر گفتن با دخترا تو دانشگاه. فضاها رو پر کنیم با بحثامون تو دانشگاه ...
فرهنگ رو اگه بندازیم دیگه افتاده ها ...
... جمعه 1ماه بعد از ورود به دانشگاه ..../
ننه: خو آ ممد چه میکنی تو دانشگاه !؟ چطوره ؟! خوبه ؟! بیو برا تعریف کن بینم دختری چیزی برای خدت ورداشتی یا نه ؟!
مو : خواب بودم و ننه متوجه نبود. فقط صدای زیری از او میشنیدم. وقتی گفت منم گفتم ها ننه ها ...
................./
پا نوشت: خیال نرود که ما ندید بدیدیم و جار میزنیم دانشگاهیم... قربونتون ... یا علی
کلمات کلیدی :
سناریو،
دانش گاه،
ننه،
حضرت آقا