سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بر شهوت چیره شو، تا حکمتت کامل گردد . [امام علی علیه السلام]

مهجوراً شدیداً !!

ارسال‌کننده : سید محمد در : 89/3/7 3:52 عصر

از این مردم خسته شده ام و از بی دردی و بی عاری آنها .
از حرف های بی عمل و از عمل های پر حرف .
از آنها که ادعای تدینیت دارند اما در حیاتشان قرآن نیست .
و وای بر آنها که چیزی را بر قرآن ترجیح دهند.
ما قرآنیان را به کنار می اندازند و به فکر ساخت جاده ها و سازمان ها و مجتمع هاهستند ودر یغ از اینکه دردی از درد های جامعه ی قرآنی را دوا کنند.
و چه آگاه فرمود نبی (ص) که قرآن را مهجور میکنند این امت ! و من مطمئنم که مهجوراً شدیداً !
و از آنها که افراط را مقدم میشمارند . به قول خودشان بصیرت دارند اما از قرآن ذره ای ندانند و گرچه مادیت هم آنچنان محبوب ندانند ولی تدبر نکردن در قرآن خود نشان از اسارت در مواد است !
عده ای برای ما از ایمان و صالحات گویند اما فکر میکنند اینها با قرآن و فرهنگش جدایند و آنچنان در سیاست سخنوری و سخنوری سیاسی فرو میروند که از ترویج قرآنی فاصله گرفته اند .
بی احساس بی احساسند ! قرآن باشد نباشد ! فرقی برایشان ندارد. و آنجا که تلاشی باشد و برنده ای ، بی تلاشان به اسم خود میزنند.
ویل للمصلین که آنها هم به فکر خودند . انگار در مردم نیستند میگویند خودسازی میکنیم . بی دغدغه اند !!
و چقدر اندکند که اندیشمندان که مرتب و مرتب تقاسیر قرآنی را به جای جای زمین ارسال کنند . آنها که دم میزنند چرا نمیکنند ؟!
و اینهای بلاهای ماست :::
میگفت بی دردی بلای مردمان است / بی درد بودن بدترین درد زمانست
کنسرت ها چه عظیم و چه کثیر و خرج هایشان میلیونی . نوبت تالیان و قاریان که میرسد باید راینی کرد و داد زد شاید ته آن پول ها چندر غازی برسد.
پس هنرمندان قرآنی چه کنند . مگر  دولت و رئیس دولت نمیگویند ما قرآنی هستیم. خرج ها و دست هایی که به جیب میروند چرا برای رسانه است و تصویر و موسیقی ...
و اینها بلاهای ماست:::
و وقتی از نبود پشتکار مالی روحی برای کانون های قرآنی درهای آن موقتاً بسته شد و وقتی نیرو های قرآنی اندک اندک فاصله گرفتند چه میشود ...
و اینها شاید برای ما بوشهریها شدیدتر و درد آور تر باشد چرا که هر چه از مرکز و پایتخت دورتر در تلاش ها و رسیدگی ها کورتر ...
و اینها بلاهای ماست:::




کلمات کلیدی : درد، مهجورا، قرآن، هنر، بلا

من و خاک ... ! ( سفر به جنوب)

ارسال‌کننده : سید محمد در : 89/1/11 2:48 عصر


قصه ام را میسازم با صدای خاک
قلمم باران است نغمه هایم از اشک
چشمهایم پر زشک
دیروز امروز فردا           قصه ی خاک مگر بیشتر است ؟!
قصه ام پررنگ است
رنگهایش روشن            دردهایش پر درد
سین قصه هایم هفت است
غربت سین هایش پر درد است
شک و تردید مرا گم کردست 
شک و تردید ز خاک است ولی
خاک با من نغمه خوانی میکند
پیر و خاک خورده و فرسودست
در دل قصه ی من قصه ی خاک هم قصه ست
کوله بارش پر ِ پر
از رشادتهایش         پهلوانی هایش
هی می گرید و هی می گوید
می گرید از این خون که در دل دارد
خون دل خوردست از این وفاداریهایش
گفتن او چه بس بود و دراز
پر ِ راز      
بانگهایش حمله ور بود و فراز
از کبوترها گفت             و از آن جغد های مخوف
شک من بی وزن شد      
و قصه ناگهان پررنگ شد           
بحر خون بود و سکوت               هوش ما هم رفته بود
بغض در چنگال او 
بعد از آن فریاد از پی فریاد ها
از کبوترها گفت        و از آن دام های بی روح          از خار های بی جان
تیرهایی که سر از خاک به در می آرند
از زوزه ی گرگ ها می گوید
پرواز کبوترها را                  آه دل کرد
سووشون برپا شد            
خون دل از این بود
خاک چه دانست که او غمزه ی غمازه شدست ؟!
نوبت نقالی من هم شد
رخصت و خاک به من فرصت گفت
اهل یک آبادیم         خرده هوشی دارم                ذوقکی وشعرکی
شاهنامه ی این خاک را من خوانده ام      
تیر و ترکش هایش را من دیده ام
حرفهایت عیدی
رنگ های قصه من رنگ توست                    گرچه پر رنگ تر است          اما لباسم خاکی ست !
.....................................
شاعر : سید محمد



کلمات کلیدی : خاک، رنگ، درد، شهید، جنوب، قصه، شاهنامه، لباسم، غمزه

جنبش  وبلاگی حمایت از طلبه سیرجانی