سفارش تبلیغ
صبا ویژن

آنچه از کشتار برهد دیرتر پاید و بیشتر زاید . [نهج البلاغه]

غیبت های سیاسی ؟!

ارسال‌کننده : سید محمد در : 88/6/13 5:58 عصر

آنچه تعجب ما را وا میدارد جریان هاییست که با وجود بودن در لباس خیر اندیشی و مبارزه با جهت گیری های ضد نظامی ولی خود تضاد ونقیض دیگری را فراهم می آورد

آنچه برای همه روشن و شفاف است جریان انتخابات است.احتمالاً و قریب به یقین از کودک 7-8ساله تا یه جوون تندروی 22 ساله الان دیگه میدونه چپ کیه و راست کیه . نمونش همین امروز یه بچه کلاس پنجمی حرف از خانم دستجردی میزد و اینا

و این نشان از اینه که همه سیاسی شدن . هم خوبه هم بد . فعلاًبد و خوبش بماند اما رسانه چه دروغ و چه راست چه حقیقت چه داستان بد و خوب را برای ما نیمه پنهان کرده . و ما بر اساس بدای خوب و خوبای بد داریم حرفای تند و کند میزنیم بدون اساس

همه ی اینا رو عرض کردم تا یه خورده گرد وخاکا رو بخوابونم

آقا جون عزیز من سایت بگه. بذار بگه . آقای فلانی بگه بذار بگه . طرفدار آقای موسوی هسی خوب باش طرفدار آقای احمدی نژاد هسی خوب باش. اینا شرط کافی نیست که جنابعالی سر بالا میگیری و سینه ها رو جلو میدی بعد میخوای نطق بگی همه چیو خراب میکنی . مثال : همین بدبختای تو زندون .نادمان امروزغران دیروز

بابا شما که دست رو دست آقا تون نمیتون بذارین که . اینکه دیگه رهبرمونه و رهبرتونه .مگه نمیگه آروم باشین تحریک نکنید حرف بیخود نزنین . جوان بزرگوار که دوست داری گرده های سیاسی بگیری بری اظهار نظر کنی که حرفی زده باشی حواست باشه بلد باشی حرف بزنی . آآآآآ همه کس که بلد نیسن دید سیاسی داشته باشن

یه رخصت بدید من صاف و ساده بگم

همه ی علاقمندان به سیاست اطلاع دارید عده ای تکلیفشون معلومه که معلومه (همونایی که اعتراض میکنن،اظهارمیکنن،متهم میکنن ، سند ندارن) اما میمونه عده ای که تکلیفشون نه این دستیه نه اون دستی ...

چرا غیبت ؟؟!!

چرا اتهام بندی و سخن چینی ؟؟!!

چرا بی جهت باید آخرتمون داغون کنیم که آقا این حرفو زده اااا همینه همینه این منافقه

معمولا دو جبهه اینجا انحراف شدید دارن . مدعیان اصول گرایی و مدعیان اصلاح طلبی

چه اصولی ؟! چه اصلاحی؟! امان از افراط و تفریط

امر به معروف که یادمون رفته هیچ نهی از منکرم رفته همراه با یه سری منکراتم که میکنیم

امر به معروف فدای آزادی شده

به چه قیمت به چه ارزش . بها نداره بخدا . هدفت اینه که تو جبهه ی خوبا باشی نه عزیز من داری رو سیاه میشی پیش خدا. خوب نه ! هدفت نابودی و براندازی نظامه که دیگه خاک بر سرت تو بدبختی .

نمونه های زیاد افراط و تفریط الکی رو خودتون مشاهده میکنید . یه عده معترف تو زندان و یه عده میچرخن تو مملکت.

همش حرفه که ما متحدیم .بودیم . خراب شد . الان یخورده سر و سامون گرفته . مردم بیایم خوب قضاوت کنیم . مردم بیایم زود قضاوت نکنیم . به قول حاج آقای خودمون اون یه% هم که احتمال میدیم چرا بگیم ؟ این عقل مبارک برا همینه

آتش زیر خاکستر نشیم وآتش زیر خاکستر درست نکنیم . جوش نیاریم

 

مواظب بحثای سیاسیمون باشین غیبت نشه ماه رمضونی

التماس دعا




کلمات کلیدی : سیاست، غیبت

شهید میگوید ...

ارسال‌کننده : سید محمد در : 88/5/1 12:31 صبح

بسیجی عاشق کربلاس و کربلا را تو مپندار که شهری است در میان شهرا و نامی است در میان نامها.
نه، کربلا حرم حق است و هیچ کس را جز یاران اما حسین (ع)راهی به سوی حقیقت نیست کربلا ما را نیزدر میان خیل کربلاییان بپذیر ما میاییم تا بر خاک تو بوسه
زنیم وراهی دیار قدس شویم /
ا
نتظار سایه ای از اشتیاق بر همه چیز کشانده است همه ی کارهای معمولی پر از راز میشود و اشیا حقیقتی دیگر می یابند
نان همان نان است و آب همان آب است و بچه ها همان بچه های صمیمی و بی تکلف و متواضع و ساده ای هستند که همیشه در مسجد ونماز جمعه و محل کارت و اینجا و آنجا میبینی اما در اینجا و در این ساعات همه ی چیزهای معمولی حقیقتی دیگر پیدا میکنند تو گویی همه اشیا گنج هایی از رازهای شگفت خلقت هستند اما تو تابه حال در نمیافتی. امان از غفلت /
جنگ ادامه دارد همچنان که هزاران سال است ازآغاز هبوط بشر در کره ی زمین تا کنون ادامه داشته است
ماییم که بار تاریخ را بر دوش گرفته ایم تا جهان رابه سرنوشت خویش برسانیم و خون سرخ ما فلقیست که پیش ازطلوع خورشید عدالت برآسمان تقدیر نشسته است /

آمریکا اکنون مظهر اکبر شیطان و دست قدر ت اوست اگر ما با این مظهر اکبر شیطان نبرد نکنیم یاد خورشید حق در غروب غرب فراموش میگردد و شیطان جاودانه زمین را تسخیر میکند کجاست آن که به خون خواهی مقتول کربلا قیام کند و انتقام او را از یزدیدیان باز ستاند
این طالب بدم المقتول کربلا /

دوربین به هر کجا رو میکند بچه ها می گریزند اگر هم کسی اقبال میکند میخواهد پیام استقامت خویش را ابلاغ کند
آنها میدانند که نفس حجاب آنها است و برای رسیدن به مقام قرب تنها از خود گذشتن کافی است اگر چه تنها از خود گذشتن کافی باشد
ولی این نه در توان هر تازه رسیده ای است و عجبا باید باور کرد که در سراسر جهان تنها این خیل وفادارانند که قدرت از خود گذشتگی دارند .
اکبر بی سیمچی شهید حاج علی اکبر رحمانیان و بعد هم فرمانده ی یکی از گروهانهای گردان کمیل .
دوربین به هر کجا که رو میکند بچه ها میگریزند آنها سعی میکنند که خود را در میان جنگ گم کنند
نام و نشان سنگینی هاییست که سالکین طریق خدا از آندو می گریزند و اگر هم کسی از خود میگوید هیچ رنگ و شائبه ای از اوج در آن دیده نمیشود .
انعکاس غروب آفتاب درآبگرفتگی شلمچه تمثیلی است تاریخی  .
آیتی است از آیات قدسی آفرینش که در خود راز یک سنت تغییر ناپذیر را نهفته دارد . شهادت جانمایه ی انقلاب اسلامی است و قوام و حیات نهضت ما در خون شهید است . رمز آنکه سید الشهدا را خون خدا می خوانند در همینجاست .
خون به پیکره ی حق در طول تاریخ از قلب عاشوراست و اگر حقیقت را بخواهی هنوز روز عاشورا به شب نریسده است .کاروان تاریخ روان است و یاران عاشورایی سید الشهدا (ع) پای به سیاره ی زمین میگذارند و در زیرخیمه هایی پشمینه ویا در خانه هایی کاه گلی بزرگ میشوند و خود را به صحرای کربلا میرسانند . مرتضی جاویدی و تمراس چگینی از این خیلند .

                               
ساعاتی قبل از شهادت و عروج !

و اکنون شهید آوینی خود را از میان تصاویر خویش به تصویر کشید . هر چند به قول او بچه ها از دوربین میگریختند .
آری از تصویر و تزویر گریخت . هیچگاه دوربین او را ندید و آه که او همه چیز را میدید و از فتح ، روایت کرد ...

.................

پی نوشت : عکس از  http://aviny.ir




کلمات کلیدی : شهید آوینی، عاشورا، جنگ، دوربین، کربلا، فرار

داستان میز گرد با خدا ...

ارسال‌کننده : سید محمد در : 88/4/14 3:0 عصر


قصه ی تیره روزی های مردی است بی بند وبار یا شاید خداشناس !
همراه با برخورد های اجتماعی و مذهبی !
و یک جریان ظاهر گرای دینی !
قصه ی جوونکی است که به تقلید عرفا قصد میزگرد گرفتن با خدا رو داره غافل از اینکه واقعیت چیز دیگه ایه . اما فک میکنه فقط تورستورانا میشه میزگرد گرفت یا توی قهوه خونه های سنتی !
خلاصه راه میفته و یه قهوه خونه پیدا میکنه و پشت میز میشینه ودادمیزنه چایی
ولی ...

نه گارسونی هست نه قهوه نه چایی /
فک میکنی کجا اومدی نشستی/
مگه حرف زدن با خدا الکیه/
یا اینکه میزگرد گرفتن زورکیه/
نه عزیز من خدا به تو یکی وقت نمیده/
وقت خودت و تلف نکن گوش نمیده/
تو که دفتر دلت خط خطیست /
مگه دیدار با خدا یا حرف زدن با خدا الکیست/
گوش کن ببین چی میگم تو گوشت :
این قهوه خونه ای که تو توش نشسی جای مردای مومنه صالحه /
جای اونایی که دعا میکنن/
همش شبا خدا خدا میکنن /
اینجا جای آدمای باحاله / میخوای بیای اینجا محاله /
اونایی که قرار بیان اینجا پول ندادن /
با نماز شب این وقت و خریدن /
همه میدونن چجوری با خدا هم کلوم شن/
یا تسبیح میندازن یا خم و راست میشن /
اینه راهش عزیزم برو برنگرد / برو آدم شدی یقه آخوندی شدی برگرد /
شبا تا صبح تو خیابونی / گناه و معصیت میکنی و میخندی /
فک میکنی خدا نعوذ بلله کر ِ/
تموم فهشایی که دادی خدا شنیده / تموم چشم چرونیات وخدا دیده /
یادته تو خیابون بیمارستان (یه خیابون تو شهر ما که عبور خانما بیش از حد استاندارد) تردد داشتی ؟ /
تو پاساژا بودی و شب و روز وقت نمیشناختی ؟ /
یادته خیابونا رو متر میکردی ؟ / تا یه دختر میدیدی سلاملیک میکردی ؟ /
خدا یکی میخواد مثه من ریش داشته باشه /
یکی میخواد شب و روز تو مسجد باشه /
یکی میخواد نگین انگشترش عقیق باشه تبرک باشه /
نه اینکه عکس رو پیرهنش بازیگرای غربی باشه /
یکی میخواد که قرآن خون باشه / نه اینکه مثه تو رپ خون باشه /
خیلی خب برو وقتمو نگیر / داره اذون میشه برو وضو بگیر /
حالا دیگه نوبت جوونه / که اتهامای حاجی رو از خودش برونه /
جوون میگه : حاجی تو که اینهمه
چیز از خدا میدونی ،
مگه نمیدونی خدا ارجوه لکل خیر ِ /
و آمن سخطه کل شر ِ /
مگه نمیدونی خدا یعطی الکثیر بالقلیل ِ /
حالا منم که زیاد نخواستم / میخوام خدا رو ببینم و برم /
تعجب نکن حاجی اینا رو تو مسجد دیدم / تو دیوار زده بود منم با معنی خودنم /
حاجی میگن این ماه ، ماه ِ رجبه / ماه استغفار و اعتکافه /
حاجی بذار منم خدا رو ببینم / عرض سلام و ادبی بکنم /
حاجی منو رد نکن ، خدا که رد نمیکنه تو هم رد نکن /
حاجی یهو بخودش اومد / رفت تو فکر و یهو بهوش اومد /
بخودش گفت : حاجی بابا تو دیگه کی هستی / تو که دست شیطون و بستی /
این کارایی که میکردی چی بود / این حرفایی که میزدی چی بود /
چجوری حالا میخوای جواب خدا رو بدی / جواب این بنده ی خدا رو چی بدی /
حاجی این همون قصه ی موسی و شبانه /هر کی به زبون خودش خدایی داره /
دیگه نمیخوام سرتون و درد بیارم / میخوام خلاصش کنم و زود بگم /
حاجی که داشت بلند بلند فکر میکرد / حرفای بی حسابشو هی دنبال میکرد /
دید جوونک پای میز نشسته / پای حرفای خدا نشسته /
میز گرد گرفته و حساب کتاب میبره / از خدا ی خودش عتاب خطاب میبره /
حاجی حالا فهمیده چه غلطی کرده / به قول خودش تو لجن گیر کرده /
کار حاجی ما همین بود / یواشکی نماز قضا هم میخوند /
تا یه چن نفر مثه خودش رو میدید / ولضالین و تا ته میکشید /
جوون کارش تموم شد بلند شد ایستاد / هی به حاجی نیگاه نیگاه می انداخت /
اون که خط خطیا رو پاک کرده بود / با اون دلش برا خودش خدا ساخته بود /
به حاجی گفت :
میتونی با خدا هم اتاق شی / ولی نمیتونی با خدا همکلاس شی /
به جای قهوه خوردن و گفتمان / به جای غیبت کردن این وآن /
باید خدا رو داشته باشی / نه اینکه اونو فراموش کرده باشی /
زود باش بریم نماز جماعت شروع شد / آخ که وقت ثبت نام اعتکاف تموم شد /
حاجی که خسته شده بود از این کار / ریشش و گرفت و خوند حرم شیبتی علی النار /  




کلمات کلیدی : حاجی جون، ریش، انگشتر، قهوه خونه، گناه و معصیت، خدا، اعتکاف، میز

<   <<   6   7   8   9   10   >>   >
جنبش  وبلاگی حمایت از طلبه سیرجانی