ارسالکننده : سید محمد در : 87/2/2 7:57 عصر
امروز تو کلاس این غزل زیبا رو خوندیم .... منم دیدم به بلاگم ربط داره تصمیم گرفتم بذارمش تو وب .... بخونید ...
طلوع می کند آن آفتاب پنهانی
زسمت مشرق جغرافیای عرفانی
دوباره پلک دلم می پرد نشانه ی چیست ؟
شنیده ام که می آید کسی به مهمانی
کسی که سبز تر است از هزار بار بهار
کسی ، شگفت کسی آن چنان که می دانی
کسی که نقطه ی آغاز هر چه پرواز است
تویی که در سفر عشق خط پایانی
تویی بهانه ی آن ابرها که می گریند
بیا که صاف شود این هوای بارانی
تو از حوالی اقلیم هر کجا آباد
بیا که می رود این شهر روبه ویرانی
کنار نام تو لنگر گرفت کشتی عشق
بیا که یاد تو آرامشی است طوفانی
دکتر قیصر امین پور ...
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : سید محمد در : 87/1/31 12:51 صبح
مدام پرسه زنم در حوالی چشمت
که هم پیاله شوم با اهالی چشمت
به پای تاک زمستی دخیل می بندم
که ترک می نکند لاابالی چشمت
عطش سراغ من آمد شبی که نوشیدم
پیاله ای زشراب زلالی چشمت
نگاه کردم تو ، وقتی سراغ من آمد
که کشته بود مرا بی خیالی چشمت
هنوز چشم تو آبی ترین دریا هاست
مباد چشمه ی من خشکسالی چشمت
هوای چشم تو ابری ، فضای چشم تو سبز
خوش است آب و هوای شمالی چشمت
نهان نمی کنم از تو ، هنوز هم پیداست
کنار پنجره ها ، جای خالی چشمت
قسم به لطف نگاهت که شعر و موسیقی
نمی رسند به نازک خیالی چشمت
(پروانه)
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : سید محمد در : 87/1/31 12:21 صبح
جاده ی خاکی خندق به طول تقریبی 10 کیلومتر ، توسط عراقی ها در دل هور العظیم ایجاد شده بود .
این جاده در عملیات بدر به تصرف رزمندگان اسلام درآمد .... وضعیت کلیدی جاده و اهمیت آن موجب گردیده بود که جاده با وجود گذشتن یک ماه از عملیات ، همچنان با آتش توپخانه و ادوات دیگر، سراسر آن را هدف قرار دهد .
به امید آنکه مقاومت بچه ها را در هرم بشکند . این جا دارای 4 " پد " بود که به ترتیب پد اول از همه بزرگتر و خط مقدم نیروهای خودی ، پد چهارم نامیده میشد .
محدوده ی این پد در طول شبانه روز هدف آتش خمپاره ها قرار داشت به طوری که خاک آنجا مدام سیاه بود .
روزانه چندین بار برای سرکشی به نیروهای خودی به آنجا سر میزدیم . عبور و مرور در روز و با خودرو برای ما خطرات زیادی داشت . چون سرتاسر مسیر در تیررس قرار داشت .
در پد سوم ، دشمن ثبت تیر داشت و با گلوله ی توپ به طور مداوم و در فاصله ی زمانی 3 دقیقه ، آن را زیر آتش قرار می داد .
به همین دلیل ، سنگرهای آن خالی شده بود . بچه ها آن را پد ارواح می نامیدند . در مدتی که تو این مسیر پر خطر رفت و آمد داشتیم تجربه پیدا کرده بودیم که وقتی گلوله های توپ دشمن به زمین خورده و منفجر می شود ، باید ظرف مدت فوق الذکر از پد سوم عبور کنیم ، در غیر این صورت بین رگبار آتش و خمپاره گرفتار می شدیم . کنار تپه ی دیده بانی توقف کرده بودیم .
فاصله ی این تپه تا پد سوم 200 متر بود . وقتی گلوله های دشمن به زمین خحورد موتور را روشن کردیم تا به عقب برگردیم .
علی در حالیکه قبضه ی دوشیکا را به دست گرفته بود سوار شد .
با این حساب و کتاب خودمان باید در این وقت کم ، خیلی سریع محوطه پد سوم را پشت سر می گذاشتیم .
گاز موتور را تا ته گرفتم .
همین طور که با سرعت در حال حرکت بودیم ، موتور یهویی با صدایی عجیبی ایستاد و هر دو نفر به روی زمین افتادیم . قبضه ی دوشیکا به شدت تو سرم خورد .
یه نگاه به موتور انداختم ؛ زنجیرش پاره شده بود ؛ علی غر غر کنان گفت اینم از محاسبات جنابعالی .
موتور را به زور بلند کردم و گفتم زود باش . باید از این جهنم بریم بیرون . وضعیت بدی بود .
چون موتور دور قاب پیچیده بود و موتور به زور حرکت می کرد . تو همین حال خمپاره ها اطرافمون زمین خوردند . بالاخره موتور را ول کردیم و خودمون رو به خدا سپردیم .
گلوله ها یکی پس از دیگری به زمین می خورد و ترکش ها مثل صدای موتور گازی ، مثل اجل معلق دور سرمان فرفر می کرد . سر و صداها که تموم شد علی گفت : بدو بدو زود بیا .... پوست سرم کنده شده ؛ انگار مغزسرم دراومده ...
دو دستی زدم تو سرم و گفتم : این یکی هم رفت .
سراسیمه از جا بلند شدم تا به طرفش برم ، یه دفعه صدای خندش بالا گرفت .
فکر کردم موجی شده و کارش تمومه .... بالای سرش رفتم . دستم رو روی سرش کشیدم .
چند تا تکه ماهی مورده بخاطر موج انفجار گلوله ، از داخل آب های هور به بیرون پرتاب شده بود و روی سرش افتاده بود .
کلمات کلیدی :